شب میلاد مولا، برفراز آسمان مکه، ملائک تکه ای از خورشید را در دست گرفتند و از آن مشت مشت نور بر کعبه و حرم و دشت ها پاشیدند انگار دریاچه ای هم بود که رویش مثال گویی صیقل داده میدرخشید و هر چه در آسمانها میگذشت در آن پیدا بود خیلی لحظات شیرین و آرامش بخشی بود. عده ای در خواب بودند و سرود انسانیت بالای سرشان نواختند چشم باز کردند انگار دیگر انسان بهتری بودند بسیار شادی روحی معنوی خاصی در چشمانشان حلقه بسته بود و تو هم بودی، اگر بگویم دست در دست هم پا به پای ملائک میرفتیم ناراحت میشوی؟ در رویاهای من شرع و دین و خدا جور دیگریست اصلا جهان و هستی چیز دیگریست، عالم معنا به غایت ساده و خالص و پر از نیکیهاست در آن ذره ای غم و اندوه و هجران معنا ندارد در آن جز روح های صاف و صادق و شاد دیده نمی شوند وقتی تمام وجودت بخندد به آن راه می یابی یا اگر ندایت سر دهند که باشی در آن هست می شوی

زیبا بود

فقط نور بود و نور

تو نوری هستی فوق تمام نورها، به اذن توست که هست می شویم معنا می شویم، رهایمان مکن ما را دریاب 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها