شکوه زندگی



تولدم مبارک

باز هم روزها و ماهها گذشتند و یک سال دیگر بر عمرم اضافه شد دلم نمی خواهد بگویم بزرگتر شدم همیشه از دنیای بزرگترها که همه چیزش رنگ واقعی خاکستری گرفته دوری کرده ام 

سادگیهای درونم را با هیچ چیز عوض نمیکنم، هنوز هم به واسطه عشق تو، روح من رنگین کمانی در پس باران صبحگاهیست که خاکش بوی نمناک مهربانی میدهد باز هم


هرگز تبریک نگفتی

حتی برعکس با نبودنهایت دلم را خونین تر خراشیدی

میان عشق یکرنگت، رفاقتها و مصلحتهایت گم شدند، کاش یکبار برای من فقط همان رخسار عشقت بی وقفه ظهور می کرد

مرد مهربان رویاهایم

مراقب خودت باش

همین


تولدم مبارک

باز هم روزها و ماهها گذشتند و یک سال دیگر بر عمرم اضافه شد دلم نمی خواهد بگویم بزرگتر شدم همیشه از دنیای بزرگترها که همه چیزش رنگ واقعی خاکستری گرفته دوری کرده ام 

سادگیهای درونم را با هیچ چیز عوض نمیکنم، هنوز هم به واسطه عشق تو، روح من رنگین کمانی در پس باران صبحگاهیست که خاکش بوی نمناک مهربانی میدهد باز هم


هرگز تبریک نگفتی

حتی برعکس با نبودنهایت دلم را خونین تر خراشیدی

عشق یکرنگت میان رفاقتها و مصلحتهایت گم شده کاش یکبار برای من فقط همان رخسار عشقت بی وقفه ظهور می کرد

مرد مهربان رویاهایم

مراقب خودت باش

همین


امروز با هر جون کندنی بود آشپزخونه رو تمیز کردم سیفون ظرفشویی رو عوض کردم و دستگیره کابینتهارو سفت کردم بعضیا لولاشون خراب شده بود تنظیم میخواست، لامپ و آویزش هم کلی روغن گرفته بود خلاصه آشپزخونه کلی نو و تمیز شد کاش میشد چیزهای به درد نخور ذهنم اینطور بریزی بیرون و اعضای اسقاطی رو تعمیر کنی و یه بدن و ذهن نو و تمیز داشته باشی

بعضی خاطرات بعضی حرفا و حتی بعضی رفتارها و هنجارهای اجتماعی روح آدمو تا ابد آزار میده

مدام قلبم درد می‌کنه و بهش بی توجه هستم مدام کمر درد و کیست کمرم امانمو بریده خونریزی هم که برام عادی شده آزمایشمو تکرار نکردم قرصامو هم نخوردم و برای همه اینها یه پاسخ تو ذهنم دارم من دیگه خسته شدم


الان که رفتم تلگرامتو بهت شب بخیر بگم دیدم لست سینت نشون میده یک هفته است چک نشده، اینطوری وانمود میکردی با این شماره کار اقتصادی میکنی حالا از وقتی لست سینتو بستی هفته به هفته چک نمیکنیش دیدی دوباره دستت رو شد دیدی فقط بخاطر من میومدی از اون اولم میدونستم، فقط نمیدونم تو دلت تنگ میشه برام چیکار می‌کنی منم همون کارو بکنم


گفتی بیا عاشقانه اما عاقلانه کنار هم باشیم بنویسیم و از هم بیاموزیم، خوب من نوشتم تو چکار کردی؟! زدی زیر حرفت

تو چشماش نگاه کردم پر از غم بود و زیر لب بهش گفتم تو درست میگی، اره من زیر حرفم زدم چون نتونستم و نمیتونم از تو ننویسم، نمیتونم وقتی هر روز و هر ثانیه از زندگیمو به یاد تو میگذرونمو نفس میکشم، از تو ننویسم، تمام نوشته ها و گفته های من رگه هایی از عشق به تو جاریست چطور میتوانم آنقدر مخفی کنمش که مثلا با تو به مذاکره بر سر انسانیت گم شده در عالم و جابجا شدن افتخارات آدمی بر اساس شاخص های غیر انسانی بپردازم، عزیزدلم برای تو همان بهتر است که به زندگی شیرینت برسی و مرا در گودال عشقی که همچنان در گردابش غوطه ور نگهداشته است تنها بگذاری، آری بهترین کار دنیا را کرده ای نه خانی آمده و نه خانی رفته 

عمر منی تو

ماه آسمان قلب شکوه

من هر لحظه میمیرم وقتی یاد نگاه زیبا و حیای دیدگانت می افتم من هر بار میمیرم وقتی طنین دل انگیز صدایت را با آن ته لهجه شیرین به خاطر می آورم واقعا تو فکر میکنی من دیگر هرگز آن آدم قبل از سال هشتاد و نه میشوم؟!!!



دو روزه حالم دست خودم نیست مدام قرصای آرامبخش، مدام درد قفسه سینه و قلبم، کلا دو روزه بدجور افتادم و همش حال و هوای خواب و بیدارم

نمیدونم چطور گوشیم وقتی داشتم تلگرامتو چک میکردم خوابم برده از دستم افتاده که متوجه نشدم حروف نامفهومی رو برات سند کردم

بهت گفتم و ازت معذرت خواستم امیدوارم فکر نکنی عمدا مزاحمت شدم 



اونقدر دلم گرفته که بیش از ده بار برات نوشتم اما ارسال نکردم:

یه وقتایی سر میزدم تلگرام میدیدم سلامتی خداروشکر میکردم چی شد به نتیجه رسیدی اینم ازم بگیری من که دیگه مزاحمت نشدم


دلم نیومد آرامشتو به هم بزنم، حتما اینطوری راحتتری

مراقب خودت باش تمام من، عمرم، ماه آسمان قلبم


ارغوان این چه رازیست که هر بار بهار با عزای دل ما می آید

ارغوان، ارغوان، تو برافراشته باش

تو بخوان نغمه ناخوانده من

تو بخوان.

ارغوان

شاخه ی هم خون جدا مانده ی من 


این روزها که حالم رو به وخامت است آقا پسر هر روز بیش از پیش مراقبم است امروز که یک لحظه قلبم گرفت و دیگه نفهمیدم چی شد کلی تلاش کرد طفلی تا حالمو جا آورد، خوابوندم روی مبل و کلی حرفای قشنگ برام زد و بهم گفت بخاطرش زندگی کنم و کوتاه نیام، بهش گفتم مامان همیشه بخاطر تو تمام تلاششو می‌کنه اما خوب خیلی چیزا دست ما نیست و باید باهاش کنار بیایم باید مقاوم باشیم و اینو بدونیم که اگه من نباشم هم بازم همیشه همراهتم و تنهات نمیزارم، اشک تو چشماش جمع شد و شروع کرد با انگشتاش لابلای موهام شونه کردن و در آخر در آرامش بدون هیچ حرفی موهامو بافت و در گوشم گفت تو بهترین مامان دنیایی و بوسیدمو رفت سراغ کتاباش

خیلی نگرانشم امسال کنکور داره و من حال جالبی ندارم بتونم پشتیبانش باشم

چند روز پیش میگفت مامان اگه من بخوام حسابدار بشم تو نظرت چیه

حرفی برای گفتن نداشتم فقط بهش گفتم سعی خودتو بکن هر رشته ای قبول شدی بعدا تصمیم میگیریم کدوم دانشگاه و کدوم رشته پذیرفته شده رو بخونی


اما واقعا امیدوارم حسابدار نشی مامان جان، هر چی میشی بشو، اما حسابدار نشو


یه عمره مثل چشمای ستاره خواب و بیدارم 

یه عمره ماه پشت ابر و من دلتنگ دیدارم

یه عمره میکشم با گریه ناز آرزوهامو 

بگو تا فصل لبخندت چقدر گریه بدهکارم

تو اون حرفی تو اون رازی که با مردم نمیشه گفت 

بگو ای راز سربسته تورو تا کی نگه دارم

 یه عمره پای عشقت لحظه هامو زندگی کردم 

برای مردنم یک لحظه دیدار آرزو دارم 

بی تو دنیا دیگه جایی واسه موندن نداره 

این پرنده آسمون داره ولی شوق پریدن نداره

آروم آروم شب و روزامو دارم سر میکنم 

آخه این کوچه ی بن بست که دویدن نداره

بی تو دنیا دیگه جایی واسه موندن نداره


دیگه جایی واسه موندن نداره


این روزها عجیب دلم برایت تنگ شده

و تو هر روز دایره داشته هایم از خودت را تنگ تر می‌کنی


اگر هر شب در رویاهایم میگویی دلتنگت هستم برگرد ولی در واقعیت واکنشی از تو نمیبینم چه دارم بگویم، جز اینکه بگویم مالیخولیایی عاشق و سرگردان هستم که تنها منتظر آخرین ایستگاه و رسیدن به مقصد شورانگیزش است

همین



به خانواده سلام برسونین

همین، به خانواده سلام برسونم، کدوم خانواده، من بودم که ذوق و شوقم، شادی و محبتم اون خانواده رو خانواده نگهداشته بود، تو دقیقا داری از کدوم خانواده حرف میزنی، وقتی روح مرا نابود کردی احساس و شوق دوست داشتن ذوق حرف زدن و نوشتن رو در من کشتی

دقیقا داری از کدوم خانواده حرف میزنی

میتونستی با بودنت کنارم با همراهیت، با کمی محبتت.

بیخیال، گذشته ها گذشته

دیگه اینحرفا فایده نداره برای چی باید بهت بگم، بزار همینجا بنویسمش تا فقط بمونه، باشه، برعکس تویی که نبودی، نخواستی که باشی

روزت خوش، زندگی ات شاد

به خانواده سلام برسون


یک لحظه بغض داشت خفم میکرد، تلگرامو بستم و دویدم به طرف اتاق، اشک امانم نمیداد گذشته ها مثل یک فیلم تکراری سکانس به سکانس از جلوی چشمام رد میشد قلبم فشرده شده بود نفسم تنگ بود دست انداختم چادرمو برداشتم رفتم پشت بام، مدام قدم زدم و سعی کردم خودمو اروم کنم، با ولع هوای سرد رو میبلعیدم، کمی حالم بهتر شد چندبار با صدای بلند به هق هق افتادم تا دلم قرار گرفت برگشتم خونه، اقا پسر هنوز از حمام نیامده بود سعی کردم به خودم مسلط بشم، نمیدونم چرا دیدن پاسخش اینطور دگرگونم کرد، نوشته بود سلام، چند روزی مسافرت بودم، من نوشتم سلام متوجه شدم مدتهاست نیستید به سلامتی، کاش گذشته ها منو رها میکردن، دیدن پاسخت، اونقدر ازت بی محلی دیدم اونقدر ازت سکوت شنیدم.


اینجا بود که دیگه نتونستم تو اون صفحه بمونم به شدت قلبم تیر کشید و بغض گلومو گرفت

هنوز هم برایم عزیزترینی، هنوز هم فکر کردن به تو یعنی غزلی شورانگیز.


میدونی اخرین جمله ای که دیشب بهت گفتم چی بود؟!

تو چشمای قشنگ و مهربونت نگاه کردم، دستمو روی سینه مردونت گذاشتم و بهت گفتم؛ تو چون خودت را داری، نمیدانی نداشتن یکی مثل تو یعنی چه

اینقدر به من نگو آرام باش، صبور باش

بیشتر از این در توانم نیست.


یَا نُورُ یَا قُدُّوسُ یَا أَوَّلَ الْأَوَّلِینَ وَ یَا آخِرَ الْآخِرِینَ اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِیَ الذُّنُوبَ الَّتِی تَهْتِکُ الْعِصَمَ اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِیَ الذُّنُوبَ الَّتِی تُنْزِلُ النِّقَمَ اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِیَ الذُّنُوبَ الَّتِی تُغَیِّرُ النِّعَمَ اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِیَ الذُّنُوبَ الَّتِی تَحْبِسُ الدُّعَاءَ اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِیَ الذُّنُوبَ الَّتِی تُنْزِلُ الْبَلاَءَ


تا من یادت نکنم یادم نمیکنی
چیزی در تو عوض نشده هنوز هم نسبت به منو احساسم بی توجهی
بهت پیام تبریک دادم و جواب دادی، همین

میخواهم یک چیزی بگویم که مدتهاست درونم بغض شده، اگر من الان هر چه هستم و شاید تو بعدها بفهمی همه اش مقصرش تو هستی، تویی که در برابر احساسم به خودت، خودتو مسوول ندونستی و رهام کردی، آنهم به بهانه شرع و مقدسات، به بهانه حکم خدا مرا رها کردی تا بشوم آنچه خارج از حکم خداست
به نظرت راهت صواب بود کارت درست بود
فکر کردی دیگر تمام شد صورت مسئله پاک شد
نه عزیز من، دنیا درست است که محل گذر است اما حساب و کتاب هم دارد و من دارم حساب احساس نابجایم به تو را پس میدهم تو ببین کجا و کی حسابتو تسویه میکنن
امیدوارم فقط با خودت تسویه اش کنند نه آنچه با من کردی سر همسرت خراب شود
عیدت مبارک 
با آرزوی بهترینها برایت
مسخره است نه
درگیر تضادی عجیبم که برایت تمام خوبیها را بخواهم یا اینکه حساب و کتابت را.
دنیای غریبیست
دوست میداری
عشق میورزی
اما نمیدانند
نمیفهمند
نمیخواهند که بفهمند
این احساس مقدس است میتواند مقدس باشد مانند کورها و کرها طرف مقابلتان را در همهمه ی آدمهای اطراف رها نکنید
قدر بدانید
دنیا مگر چقدر ‌تاب تحمل دارد
مگر چقدر می شود ایستاد و نامردمی کرد و نامردمی دید
دل زمین و آسمان هم روزی می ترکد از بس در حق هم جفا میکنیم
برو پی زندگی ات
فقط درددلی بود که باید می نوشتم تا بغضش در میان نامردمان باز نشود
فقط همین

یه روز دیگه هم داره به همین منوال میگذره، امروز شدیدا سرفه و تنگ نفس دارم، عجیب نگران پسرم هستم، بزرگترین اشتباه عمرمو مرتکب شدم من نباید خونه میموندم حس سرزنش بدترین چیزیه که میتونی داشته باشی

تو اداره یه کار مهم دارم نامه معافیت شرکتهارو هنوز بیست و پنجم ماه نرسیده بود بزنم، تا میتونم و فرصت هست دارم از سازمان پیگیری میکنم بهم دسترسی اتوماسیون بدن، سخت میگیرن این قضیه رو به هر کسی دسترسی نمیدن امیدوارم موفق بشم، تا اونجاییکه یادمه چهارتا شرکت معرفی شده بودن که باید در قالب یک نامه به سازمان امور مالیاتی کشور اعلام کنم و گر نه در فصل جدید بازم مشمول عوارض میشن و این من هستم که مدیونشون میشم، امیدوارم بتونم کارشونو انجام بدم، احتمالا تا غروب همینطور باشم به درمانگاه خصوصی برای عکس ریه مراجعه میکنم و در صورت مثبت بودن بستری میشم، نمیدونم کار درستی میکنم یا نه، اگه پسرم تنها بمونه و حالش بد بشه کی ازش پرستاری میکنه، تو این مدت همه میترسیدن بیان دیدنم فقط اون بود که مردونه کنارم موند، حس و حال خوبی نیست وقتی اینطور گیر کنی

امیدوارم تصمیم درستی بگیرم، کاش از خونه رفته بودم


نمیدونم من طاقتم به درد کم شده یا این لامصب بد کوفتیه، تمام مفاصل و استخوانهام درد داره یه تخته پشت ریه ها درد میکنه مخصوصا قسمت پشت انتهای ریه که بیشترین خطر تجمع مایعات رو داره و باصطلاح بهش میگن حجم مرده ریه

دیگه دارم مسکن میخورم هر چی پیدا میکنم امتحان میکنم انگار ژلوفن روش کمی تاثیر داشت یه کم ذوق ذوقش افتاد تونستم چند خط بنویسم، ایشالا همه مریضا زودتر خوب بشن

چهارمین روزه اصلی بیماریمو گذروندم

هنوز نمیدونم نوع جدید آنفلونزا گرفتم یا اسمشو نبر


از پریروز که بطور جدی مریضی من مطرح شده و میخواستم از خونه برم و پسرم نزاشت جالب قضیه این بود که پریروز از حقوق خودم که تو کارت این یار شفیق باصطلاح بود چهارصد تومن خرید کردم سه ساعت بعد بهش زنگ زدم سکته نکنی منم دارم خرید میکنم نه حالمو میپرسه میگه فکر کردم رفتی بستری بشی داری لوازمو دارو میخری به حرفش توجهی نکردم قطع کردم

دیروز عجیب حالم بد شده بود استخوان و مفصل هام درد میکرد نا نداشتم حرف بزنم پسرم عین پروانه دورم چرخید قرص ویتامین برام سوپ پخت خواهرم که مطلع شده بود ده دفعه زنگ زد اما دریغ از یک تلفن، بازم خیالم نبود میدونستم آخر بی معرفته، شب شد دیدم میوه نداریم بهش زنگ زدم اصلا حالمو نپرسید گفتم داری میای خونه، گفت آره هنوز راه نیفتادم، بهش گفتم میوه بخر، قطع کرد

رسید خونه، میوه هارو گذاشت زمین با یه حال دمقی رفت اتاق بعد اومد نشست رو مبل نزدیک در ورودی کلی دورتر از من، اصلا نگفت بهتری، چی شده، هیچی

شروع کرد دعوا درست کردن که پسر بیا این میوه هارو ببر، پسرم بلند شد برداشت بیاره سمت آشپزخونه، گفت همشو بشور میخوام همشو بخورم با یه لحنی که منظورش این بود که تو چرا نرفتی میوه بخری من مجبور شدم بخرم، بهش گفتم چه مرگته با بچه اینطور حرف میزنی از صبح پرستاری منو کرده 

رفت تو اتاق درو بست همونجا گرفت خوابید تا نیمه شب که گرسنه اش شده بود اومد چیزی پیدا کنه بخوره دید خبری نیست بیسکویت برداشت رفت اتاق، صبح هم که از خواب بلند شدم رفته بود

اصلا براش مهم نبود داره تو خونه چی میگذره حالی بپرسه، هیچی، خلاصه اینکه ما با همچین یار شفیقی گاهی هم خانه هستیم البته بنده هتلدار ایشونم سرویس باب میلشون نباشه غیظ میکنن دعوا درست میکنن یه شبم سرشونو زیر پتو میکشن صبحم میروند

البته همون بهتر که رفت یه وقت مریض میشه جواب مادرشم باید بدیم

دیشب مادرش زنگ زده حالشو بپرسه پسرم باهاش حرف زده اصلا تحویل نمیگیره از پسرش میپرسه، پسرم گوشی رو داده دست من، باهاش دارم حرف میزنم میگه خونست حالش خوبه، گفتم بله خوبه تازه رسیده دستاش کثیفه، شست میگم به شما زنگ بزنه، میگه آره اونکه حالی نمیپرسه گفتم خودم زنگ بزنم، میخواستم بگم دست پرورده خودته اون حال زنشو نمیپرسه که یه وجبیش تو رختخواب افتاده میخوای حال شمارو بپرسه که یه استان دیگه هستید، گفتم نه مادرجان سرش شلوغه فرصت نمیکنه، گفت بگو زنگ بزنه من تا دو ساعت دیگه بیدارم، گفتم چشم و خداحافظی کرد

بهش گفتم به مادرت زنگ بزن، گفت هوووم

زنگم نزد بیچاره پیرزن

بدیش اینجاست که مادرش فکر میکنه من پسرشو ازش گرفتم و اونو تحویل نمیگیره نمیدونه این پسری که تربیت کرده کلا همین مدلی بی خاصیته

امیدوارم مریض نشه چون من نمیتونم مثل خودش باشم مجبورم پرستاریشو کنم بارها و بارها همینطور بوده اما فکر میکردم اینبار یه کوچولو رگ گردنش بجنبه دیدم نه خبری نیست نداره


اما من خوب نیستم

نبودنت برام پر از درد و غصه بود

اشک ریختن و غصه خوردنام آخر سر منجر به کمردرد شدید شد و قلبم که دیگه نگم نمیخواست بزنه

خوشحالم که حالت خوبه و کم کم حال منم خوب میشه ایشالا

فردا میرم سرکار

امتحان کردم دیدم میتونم راه برم و بشینمو پا بشم

بودنت برام یعنی زندگی

دوستت دارم

خیلی

مراقب خودت باش لطفا


وقتی دکترت بهت میگه گریه برای تو سم هستش

بعد میری وبلاگش با چشمهایی اشکبار کامنت مینویسی میری تلگرامش التماسش میکنی که همینقدر ازش برات مونده ازت نگیره 

خوب میشه همین که ضربان قلبت دوباره میریزه به هم، خوب میشه همین که نفس تنگیت دوباره تشدید میشه

مریضی، وقتی میدونی سودی نداره بازم سعی میکنی بهش ثابت کنی از صمیم قلب دوستش داری

وقتی برای عشقت ارزش قائل نیست چی رو میخوای ثابت کنی

اما واقعا قلب من اینحرفا سرش میشه، نه نمیشه

وقتی نیست دنیا برام میره روی شمارش مع

قلبم فشرده میشه روزهام به بغض و اشک میگذره

نمیتونم تحمل کنم ازش بی خبر باشم

زمانش طولانی میشه

توانمو از دست میدم

بی تاب میشم

دست خودم نیست


عجیب دلم برات تنگ میشه
بزار بیهوده گویی کنم بزار نگرانت باشم تو هر جور میخوای نفسیرش کن اما فقط باش
همین

گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافیست
فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز
که همین شوق، مرا خوب ترینم! کافیست
[گل]


دلم برات داره پر میکشه
دلتنگتم و دارم با خودم میگم کاش میشد برای همیشه مال من بشی

تو بغلم بگیریو من چشمامو هم بزارم

تو لای موهای فرفریم پیچ و تاب بدی انگشتاتو و من بگم؛

هی حواسم هست داری لای موهام رقص قر دار میریا و دوتایی بزنیم زیر خنده من برای تمام این لحظه ها حاضرم جونمو بدم فقط تو باشی

همین

 

خیلی خیلی دوستت دارم مرد مهربون رویاهام


امروز عید غدیر هست همه به هم تبریک میگن منم تبریک میگم دل آدم باید عیدانه و شاد باشه

ام آر آی کمر آقا پسر گرفتم از دو مهره در سال نودوپنج رسید به چهار مهره انحراف

یک مادر مستاصل

بابا هم که شورشو دراورده ماشینی که بهش امانت دادم شش ساله باهاش مسافرکشی میکنه و دیگه کم مونده اجزاش از هم باز بشه بدون اینکه بهم بگه داده به انگل خانواده باهاش رفته میانه عروسی بعدم همینطور پیامک عوارضی میاد عوارضی فلان رو رد کرده بهش زنگ زدم میگم همه بدبختیات مال منه نباید یه خبر بدی مال منو امانت میدی استهلاک ماشین داغونتو کی باید بده محمد میده همین هفته پیش پونصد دادم یه جفت لاستیک گرفتم لنت عوض کردم

اخه چرا خدایا 

واقعا حق منه اینهمه بدبختی و حرص و جوش

فرداوقت دکتر اقا پسره حتما اینم میگه ستون مهرش پلاتین میخواد 

بچه همینطور درد میکشه و کمرش قوز کرده من پول عملشو ندارم

دویست و پنجاه میلیون برات کم نیست دکتر جان؟!

حالا عید مردونگی و عید علی رو به هم تبریک بگین

دور من پر از مرد هست شما چطور


امروز من یه مامان خیلی خوشبختم

اولین روز دانشگاه آقا پسر هستش

برین کنار مامان آقای مهندس وارد میشود

تو مهندس قلب و روح منی پسرم

برات دنیا دنیا آرزوی موفقیت، شادی و سلامتی دارم

علوم و مهندسی صنایع غذایی رو انتخاب کرد و از مدیریت صنعتی دانشگاه تهران و زبان فرهنگیان تهران چشم پوشی کرد

بخاطر اینکه خلاقیت رو درونش از بین نبرم و به استقلال فکری و تصمیمش احترام بگذارم با تبیین تمام موارد پیرامون بازار کار و موقعیت رشته در داخل و خارج از کشور و همینطور راههای ادامه تحصیل هر رشته، با تحصیلش در این رشته موافقت کردم

موفق باشی الهی عزیزدلم

ایشالا همه جوونا موفق باشن شما هم بهمراه بقیه

دوستت دارم نازنینم و همیشه سعی میکنم کمکت کنم تا بهترین مسیر رو پیدا کنی

خدا پشت و پناهت باشه نازنینم


نمیدانی برای این لحظه که بپذیری روزی ببینمت چقدر انتظار کشیده ام و چه اشک شوقی در چشمانم حلقه شده ضربان تند قلبم را نمیتوانم آرام کنم واقعا این تو هستی که اینطور بازخوردی ازت دارم میبینم باورم نمیشه

خدایا خیلی خوبی

مرسی بهم برگردوندیش

کی کجا بیایم عمرم عشق نازنینم

کاش در یکی از همین روزها که بی تابت میشوم و سر از ایستگاه بی آر تی که برگشتنی به منزل سوار میشوی ببینمت، نمیدانم مرا ببینی میشناسی ام، نمی دانم ببینمت میشناسمت، مهم نیست، مهم اینه صدای قلبم و سلول به سلول تنم احساست میکند دوستت دارم و این یعنی داشتن همه خوبیها یکجا

مدتها بود اینطور احساس خوشبختی نکرده بودم 

میدانی بعد از اینهمه صبوری کردن بدانی که میخواهدت چقدر می تواند شوق باشد ذوق باشد میدانی چقدر می تواند حس خوشبختی باشد

ممنونم که هنوز دارمت

ممنونم

شبت بخیر زندگی نفس

وای خداوندا ببینی ام حتما میگویی چقدر پیر شدی چقدر قبلا زیباتر بودی 

نمی دانم حس عجیبی وجودم را گرفته

میشود بیایی برایم بنویسی و حرف بزنیم بگویی کی کجا بیایم ببینمت

همیشه فکر می کردم دیدارت محال است نمی خواهی ام

ممنونم مرد مهربان رویاهایم

عاشقانه میپرستمت

ببخش اگر تند گفتمو پراکنده نوشتم همین الان بداهه احساسم را و اشکهایم را بدرقه راهت کرده ام نشد فکر کنم نشد بی اندیشم که در این لحظه باید چه بگویم نمی دانم 

نکند حرفهایم ناراحتت کند

نمی دانم

فقط میدانم در هر ضربان قلبم عشقی نهفته است که دلیل تپیدن است

 

 

 


پیرم و گاهی دلم یاد جوانی میکند
بلبل شوقم هوای نغمه خوانی میکند

همتم تا میرود ساز غزل گیرد به دست
طاقتم اظهار عجز و ناتوانی میکند

بلبلی در سینه می نالد هنوزم کاین چمن
با خزان هم آشتی و گل فشانی میکند

ما به داغ عشقبازی ها نشستیم و هنوز
چشم پروین همچنان چشمک پرانی میکند

نای ما خاموش ولی این زهره ی شیطان هنوز
با همان شور و نوا دارد شبانی میکند

گر زمین دود هوا گردد همانا آسمان
با همین نخوت که دارد آسمانی میکند

سالها شد رفته دمسازم ز دست اما هنوز
در درونم زنده است و زندگانی میکند

با همه نسیان تو گویی کز پی آزار من
خاطرم با خاطرات خود تبانی میکند

بی‌ثمر هر ساله در فکر بهارانم ولی
چون بهاران میرسد با من خزانی میکند

طفل بودم کی پیر و علیلم ساختند
آنچه گردون میکند با ما نهانی میکند

می‌رسد قرنی به پایان و سپهر بایگان
دفتر دوران ما هم بایگانی می‌کند

شهریارا گو دل از ما مهربانان مشکنید
ور نه قاضی در قضا نامهربانی میکند

خوش اومدی


خدایا مگه نگفتی با من معامله کنید

من با تو معامله کردم

چرا باید زندگیم دو سر سوخت باشه

یه روز خوش

یه دل شاد

چیز زیادیه

مگه من تاحالا برای خودم ازت چیزی خواستم

اما اینبار میخوام

بچم داره جلو چشمم پر پر میشه

میخوای برسونیم به لحظه ای که بودنتو انکار کنم

میخوای برسونیم به جایی که حسین و اهل بیتتو فراموش کنم

پس کجاست اون ثمن معامله ی با تو

کم نزاشتم برات

در حد خودم بنده لایقی برات بودم

بزار سرت منت بزارم بلکم صدات دراومد

 

 


خواب عجیبی دیدم و بطور وحشتناکی دلم گرفته

اینروزا یکی از همکاران آقا خیلی اذیتم کرده و گروهی به رهبری خانم معاون دفتر ریختن سرم که از دفتر بیرونم کنن اونم فقط بخاطر اینکه من اهل پای کج گذاشتن و رشوه نیستم

دیدن عاقبت کارشون منو ریخته بهم

مدام حلالیت خواستن اون آقا منو تو دوراهی گذاشته

هم دلم شکسته نمیخوام ببخشمش و هم تو مرامم کینه توزی و بی معرفتی نیست این مدل شرایط برام زجرآوره

میدونی وقتی در بدترین شرایط زندگیم گیر می کنم همیشه بیشتر از قبل به یادت میفتم؟! تو تنها پشتیبان من بودی که باهات درددل میکردم


اما نمیدونم از کجا شروع کنم چی رو بگم چی رو نگم چطور بگم 

نمیدونم میشه هنوزم بگم من دیوانه وار عاشقتم

میشه بازم بگم من هنوزم خوابتو میبینم و مجنون شدم رفته

میشه من بازم فریاد بزنم بگم که چقدر از این دنیای نامرد دلگیرم که هیچی از تو قسمت من نشد جز حسرت عشقی عظیم

میشه بگم تمام عمرمو حاضرم بدم ولی یک لحظه نگاهم دریای نگاهتو بنورده

میشه من هنوزم از تو بنویسم

کیمیای زندگی من


پای تو گیرم من یه چند وقته که بعد رفتنت دریا نمیرم
میترسم آخه بی هوا بارون بیاد دست کیو باید بگیرم
هر شب تو رویام من تو رو میبینمت میگی کنارم خوبه حالت
میخندی و باز من گلای صورتی میذارم عشقم روی شالت
بزن بیرون از تنهایی برگرد کنارم
همونم که برای دیدن تو بیقرارم
نرو از روزگارم که من طاقت ندارم
منم مثل تو به تنها شدن عادت ندارم

.

.

دوستت دارم

خیلی وقته عمر من شدی نفسم به نفست بند شده

نمیتونم بدون حس حضورت تو زندگیم زندگی کنم

یک روز شادم

یک روز غمگین

حال و هوای عاشقانه های هر روزم همینست

مراقب خودت باش لطفا


دیشب بیقرار بودم خوابم نمیبرد، داشتم همینطور با پریشانی هایم کلنجار میرفتم که متوجه شدم لوستر داره تاب میخوره و بطور واضحی دارم ت میخورم زمین داشت برام لالایی میخوند به خودم اومدم دیدم زله اومده دلم هوری ریخت خدایا هموطنامون.

متوجه شدم تبریز و اردبیل بوده تا خود صبح فکرم مشغولت بود نکنه تعطیلات اونجا بوده باشی 

صبح متوجه شدم تبریز بیشترین خسارت رو دیده

خدا خودش کمک کنه

 


در دو‌ چشم من نشین،
ای آنکه از من، من تری!

 

انسان موجود غریبیست مخصوصا از نوع شکوفه اش

ناراحته اشک میریزه

هیجان زدست اشک میریزه

ترسیده اشک میریزه

ذوق مرگه بازم اشک میریزه

و خلاصه کلا واکنشش نسبت به تمام حالات، پر شدن چشماشو حلقه بستن اشک در عمق نگاهشه

اونم نه یه ذره ها

آرومو بی صدا، قلوپ قلوپ :)))

 

سلام زندگیم

تو خودت گلی

گل برای گل

چه قابل داره

فکر میکنم هنوزم تو خوابم

:))

مراقب خودت باش 

 


کلیه هام شذیدا درد میکنه

امروز حمله قلبی داشتم

قرص زیرزبونیم نبود قلبم مدام تیر میکشه

حرص و جوش این کمردرد بچه منو نابود کرد بگذریم از باقی شوربختیها

پس فردا وقت دکتر جراح داره ببینیم چی میگه

خدا گره از مشکلات همه باز کنه یکیش هم من

چی میشه مگه 

تو خدایی چیزی ازت کم نمیشه که

لطفا.‌‌.‌.

 


آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند

آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند

دردم نهفته به ز طبیبان مدعی

باشد که از خزانه غیبم دوا کنند

معشوق چون نقاب ز رخ در نمی‌کشد

هر کس حکایتی به تصور چرا کنند

چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهدیست

آن به که کار خود به عنایت رها کنند

بی معرفت مباش که در من یزید عشق

اهل نظر معامله با آشنا کنند

حالی درون پرده بسی فتنه می‌رود

تا آن زمان که پرده برافتد چه‌ها کنند

گر سنگ از این حدیث بنالد عجب مدار

صاحب دلان حکایت دل خوش ادا کنند

می خور که صد گناه ز اغیار در حجاب

بهتر ز طاعتی که به روی و ریا کنند

پیراهنی که آید از او بوی یوسفم

ترسم برادران غیورش قبا کنند

بگذر به کوی میکده تا زمره حضور

اوقات خود ز بهر تو صرف دعا کنند

پنهان ز حاسدان به خودم خوان که منعمان

خیر نهان برای رضای خدا کنند

حافظ دوام وصل میسر نمی‌شود

شاهان کم التفات به حال گدا کنند

 

یلدات مبارک 

همیشه به یادتم حتی اگر مرا در گور گذارند

همیشه دوستت دارم و برام عزیزی

بهترین خاطرات زندگی من زمانی بود که با هم حرف میزدیم هیچوقت لطفتو فراموش نمیکنم

گل پسرت چقدر هزارماشالا مرد شده، خدا نگهداره براتون

راستی تصادف بدی داشتم خودم و تلفن همراهم حسابی داغون شدیم تلفن درست شد و به دستم رسید اما هنوز خودم با چند بار مکانیکی رفتن تشخیص نمیدن این دردهای درونیم و این سرگیجه هام مال چیه، زانوی راستم حسابی صدمه دیده و کوفته شده، گردنم هم آسیب دیده ولی خوب روی هم رفته شکر هنوز نفسی می آید


ای روزهای خوب که در راهید!
ای جاده های گمشده در مه!
ای روزهای سخت ادامه!
از پشت لحظه ها به در آیید!
ای روز آفتابی!
ای مثل چشم های خدا آبی!
ای روز آمدن!
ای مثل روز، آمدنت روشن!
این روزها که می گذرد، هر روز
در انتظار آمدنت هستم!
اما
با من بگو که آیا، من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟


چقدر زود گذشت، دو ماه دیگه سال تمومه و هنوز هیچکدوم از مشکلات این سال حل نشده یعنی نتونستم حلش کنم و بازم با همون کوله بار قبلی اگر عمری باشه میریم به استقبال سال جدید

تو مدت زمانی که درگیر تصادفم بودمو سلامتیم کمتر تونستم برم اداره، امروز که لنگان لنگان رفتمو زوری گردنمو نگهداشتم وارد کارتابل اداریم شدم نفسم گرفت صد و چهل تا نامه تو کارتابلم بود یه نفس عمیق کشیدم و شروع کردم یه بسم الله جانانه گفتمو درو کردمشون، بلاخر رسید به وضعیت نرمال، رفتار همکارام عوض شده انگار من عمدا تنبلی کردم نرفتم سرکار، معاون دفتر اومده میگه نبودی آقای فلانی خیلی بهش فشار اومد منم گفتم نرفته بودم خوشی که، دستشون درد نکنه اما اونموقعها که ایشون میرفتن فرانکفورت دیدن مادرشون منم دست تنها یک ماه لابلای نامه ها خفه میشدم، دیگه هیچی نگفت و رفت، مدیر خواستم دفترش، با آرامش وارد شدم یک مرد بسیار شریف و متین، با محبت اشاره کرد بنشینید، روبروش نشستم، سرشو انداخته بود پایین و ادامه داد خوشحالیم شما برگشتین و ادامه داد حدس میزنم دوستان رفتار زیاد مناسبی باهاتون نداشتن، سرشو آروم بلند کرد و نگاه مهربونشو به چشمام گره زد، نفس عمیقی کشیدم و بی پاسخ سرمو انداختم پایین، گفت حکمتو دیدی، گفتم چه حکمی، سعی کردم نامه هارو به روز کنم گفت حتما ندیدیش، رفتار دوستان بیشتر بخاطر اونه، گفتم موضوع چیه آقای دکتر، گفت من شمارو به سمت رییس گروهی انتخاب کردم، با بهت بهش نگاه کردم و گفتم آقای فلانی سابقه کار بیشتری دارند محق تر هستند، صداشو انداخت تو گلوش که من بهتر میدونم کی لایقتره و ادامه داد مثل همیشه صریح صحبت میکنید هر کدوم از بچه ها بود از ذوقش هیچی جز تشکر نمیگفت، سرمو بلند کردم گفتم نه سو تفاهم نشه من قدردان لطف شما هستم اما میدونم پشت این سمت چه باری از مسوولیت خوابیده و خلاصه گفت نگران نباش کمکت میکنم

اما تمام مدت من فقط به این فکر میکردم که از فردا دوباره تهمتها، افتراع ها، بازرسی و حراست رفتنها شروع میشه

همیشه دوست داشتم یه گوشه دنج بهم بدن تا فقط کارمو انجام بدم دور از هیاهوها

اما رییسم معتقده اونیکه میتونه اگه بشینه و نگاه کنه و تلاشی برای بهبود اوضاع نکنه به خودشم حتی ظلم کرده چه برسه به بقیه

خلاصه اینکه نمیدونم خوشحال باشم یا دلواپس

این نیز بگذرد

امیدم به دو سال دیگه هست که با عوض شدن دولت مدیران هم عوض میشن و ماها هم تغیر سمت پیدا میکنیم البته که امیدوارم مدیر با تدبیر فعلیمون ابقا بشه ولی من فقط همین دو سال سیبل باشم

 

دلتنگتم و تو برات هیچی مهم نبود حتی به خطر افتادن سلامتیم

فکر میکردم دوست داشتن یه بخشیش نگرانی و دلواپسی برای سلامتی محبوب دلمونه

خوب هر کسی یه مدلی عاشقی میکنه

عشقهایمان مستدام

مراقب خودت باش


آرومو قرار ندارم

همه چی تو زندگیم ریخته به هم

ذهنم آشفته است

مشکلات کاریم هم مزید علت شده

از یه طرف هم این بیماری جدید و استرسهاش

سلامتی خانواده و عزیزانم

اوضاع خوبی نیست

دلم میخواهد خوابت را ببینم شاید قفل لبهایم شکست و این دل بارش را زمین گذاشت

 

 


نه طریق دوستان است و نه شرط مهربانی
که به دوستان یک دل سر دست برفشانی
دلم از تو چون برنجد که به وهم در نگنجد
که جواب تلخ گویی تو بدین شکردهانی
نفسی بیا و بنشین سخنی بگو و بشنو
که به تشنگی بمردم بر آب زندگانی
غم دل به کس نگویم که بگفت رنگ رویم
تو به صورتم نگه کن که سرایرم بدانی
عجبت نیاید از من سخنان سوکم
عجب است اگر بسوزم چو بر آتشم نشانی؟
دل عارفان ببردند و قرار پارسایان
همه شاهدان به صورت تو به صورت و معانی
نه خلاف عهد کردم که حدیث جز تو گفتم
همه بر سر زبانند و تو در میان جانی
اگرت به هر که دنیا بدهند حیف باشد
و گرت به هر چه عقبی بخرند رایگانی
تو نظیر من ببینی و بدیل من بگیری
عوض تو من نیابم که به هیچ کس نمانی
نه عجب کمال حسنت که به صد زبان بگویم
که هنوز پیش ذکرت خجلم ز بی زبانی
مده ای رفیق پندم که نظر بر او فکندم
تو میان ما ندانی که چه می‌رود نهانی
مزن ای عدو به تیرم که بدین قدر نمیرم
خبرش بگو که جانت بدهم به مژدگانی
بت من چه جای لیلی که بریخت خون مجنون
اگر این قمر ببینی دگر آن سمر نخوانی
دل دردمند سعدی ز محبت تو خون شد
نه به وصل می‌رسانی نه به قتل می رهانی


اتفاقا این حال و هوا و حرفام نه از سر شکم سیری هست نه اینکه زیرم پره دو ثانیه ای ماسک و ژل ضدعفونی برام مهیاست، والا نه از کله گنده ها هستم نه به جایی هم وصلم، اتفاقا خیلی هم های ریسک هستم، هم دیابت دارم، هم مشکل کلیوی حاد دارم، هم سابقه درمان سرطان دارم، هم اضافه وزن دارم، حتما خوندین دستورالعمل سازمان بهداشت جهانی رو، یکی از این موارد رو داشته باشین ریسک ابتلا به کرونا در فرد بالا میره، چه برسه به من که کلی از فاکتورهارو با هم دارم، اون اوایل سردرگم بودم به سرم زده بود جمع کنم برم مسافرخونه بمونم، میترسیدم بیمار بشم اطرافیانم مخصوصا پسرم ازم بگیره، اما پسرم نزاشت برم گفت مامان هر جا بری منم باهات میام میدونی که پیدات میکنم اونطوری هر دومونو در محیط آلوده در مواجهه با بیماری قرار دادی، این بود که پشیمون شدم، اما امروز که علائم تنگ نفس و سرفه خشک دارم و کمی بدنم داغ شده بسیار نگران هستم که مبادا گرفته باشم پسرم هم که مدام چسبیده به من، اونم گرفته باشه چه کنم، امروز با خودم میگفتم اینبارم نباید به حرف کسی جز خودم اعتنا میکردم و باید میرفتم از خونه، اینجوری تکلیفم روشن نیست و استرس درونیم که مبادا پسرمو مریض کنم داره آزارم میده، بخاطر اونم شده امیدوارم نگرفته باشم، خیلی وقته مرگ برای من مفهوم خاص خودشو از دست داده و بهش به چشم یک مرحله از زندگی نگاه میکنم، آدم بخاطر بچه اش که هنوز خیلی حسهای ناب رو در زندگی تجربه نکرده عجیب نگران میشه

خلاصه اینکه بلاگر محترم بیا رفاقتی از من پذیر که والا منم مثل شمام حالا یه وقتایی مغزم ت میخوره یه چیزایی حس میکنم یه چیزایی خیال می کنم فقط همین، شما اینجوری ببینیش هم اوکی هست، بماند اینکه از نظر خودم تنها زمانهایی را زندگی کرده ام که در رویاهای نابم با او به سر برده ام

شبتون خوش

مراقب خودتون باشین، این نیز بگذرد

اگر در گروه ریسک بالا نیستید خودتونو اذیت نکنید فقط مراعات بهداشت فردی کنید و به خدا توکل کنید، انشااله که حله


شب میلاد مولا، برفراز آسمان مکه، ملائک تکه ای از خورشید را در دست گرفتند و از آن مشت مشت نور بر کعبه و حرم و دشت ها پاشیدند انگار دریاچه ای هم بود که رویش مثال گویی صیقل داده میدرخشید و هر چه در آسمانها میگذشت در آن پیدا بود خیلی لحظات شیرین و آرامش بخشی بود. عده ای در خواب بودند و سرود انسانیت بالای سرشان نواختند چشم باز کردند انگار دیگر انسان بهتری بودند بسیار شادی روحی معنوی خاصی در چشمانشان حلقه بسته بود و تو هم بودی، اگر بگویم دست در دست هم پا به پای ملائک میرفتیم ناراحت میشوی؟ در رویاهای من شرع و دین و خدا جور دیگریست اصلا جهان و هستی چیز دیگریست، عالم معنا به غایت ساده و خالص و پر از نیکیهاست در آن ذره ای غم و اندوه و هجران معنا ندارد در آن جز روح های صاف و صادق و شاد دیده نمی شوند وقتی تمام وجودت بخندد به آن راه می یابی یا اگر ندایت سر دهند که باشی در آن هست می شوی

زیبا بود

فقط نور بود و نور

تو نوری هستی فوق تمام نورها، به اذن توست که هست می شویم معنا می شویم، رهایمان مکن ما را دریاب 


ز تو با تو راز گویم به زبان بی‌زبانی
به تو از تو راه جویم به نشان بی‌نشانی
چه شوی ز دیده پنهان که چو روز می‌نماید
رخ همچو آفتابت ز نقاب آسمانی
تو چه معنی لطیفی که مجرد از دلیلی
تو چه آیتی شریفی که منزه از بیانی
ز تو دیده چون بدوزم که تویی چراغ دیده
ز تو کی کنار گیرم که تو در میان جانی
همه پرتو و تو شمعی همه عنصر و تو روحی
همه قطره و تو بحری همه گوهر و تو کانی
چو تو صورتی ندیدم همه مو به مو لطایف
چو تو سورتی نخواندم همه سر به سر معانی
به جنایتم چه بینی به عنایتم نظر کن
که نگه کنند شاهان سوی بندگان جانی
به جز آه و اشک میگون نکشد دل ضعیفم
به سماع ارغنونی و شراب ارغوانی
دل دردمند خواجو به خدنگ غمزه خستن
نه طریق دوستان است و نه شرط مهربانی


از صبح تنگ نفس و سرفه و تب دارم بدون عطسه، اما چشمام مدام آبریزش داره، آخر سر نفهمیدم آنفلونزای معمولی گرفتم یا اسمشو نبر الانم رفتم واتس آپ پیامهامو بخونم دیدم رفیقم برام یه پیام فرستاده که جون مادرت اینو بفرست و زنجیرو نشکن خوندم میبینم در مزایای دعای مادر ترزا هست، آخه واقعا چی فکر میکنید من چی بگم بهت آخه خانم مهندس چهل و اندی ساله مملکت، آخه مادر ترزا؟!!! 

معمولا بخاطر قسمی که میدن به خود طرف برمیگردونمش که مثلا زنجیرو نشکنم اینطوری زنجیره خلاص میکنه یه دور برگردون میزنه

بابا جان ما خودمون آخر دعاهای خوب خوبیم که آدم عشق میکنه میخونشون روزی یه آیه جوشن بخونی صفا میکنی چهره ات اصلا قلبت صاف میشه، یکی نیست به خودم بگه، البته اینم بگما پیام این دوست عزیز هراسناک از اسمشو نبر باعث شد خوندن جوشن بازم بره تو برنامه های روزانه ام، هر چیزی خیری درش نهفته است فقط باید خوب ببینی

همون شعر سهراب رحمت الله علیه هست، چشمها را

 

مراقب خودت باش یار غایب از نظر من

والا اگه خودتو نشون بدی هم اتفاق خاصی نمیفته، دیگه نه من اون آدم سراسیمه دیوانه تو هستم و نه تو آن جوان خجالتی مدام نگران، چه عرض کنم والا، خواستم در موردت صفات عاشقانه دیگری بکار ببرم گفتم یهو میای لب باز میکنی بازم با حرف میزنیم هر چی عوض بشه تو همیشه برای من عزیزدلی، قربان شما من یا تو


حالم معلوم نیست، دو ساعت میبینی خوبم، دو ساعت دیگه میبینی رو به موتم، امروز از تنگ نفس سر گیجه گرفته بودم پدرم بدون اینکه بهش خبر بدم اونقدر نگران و سراسیمه خودشو رسوند خونمون میگفت داشتم کار میکردم یک دفعه قلبم فشرده شد و دلم شور زد برات، رامو گرفتم اومدم خونتون، بهش گفتم نیا بالا به من نزدیک نشو شما سنت بالاست بگیری برات خطرناکه، اما گوش نکرد میگفت اگه قراره بلایی سر تو بیاد دنیارو نمیخوام نفس میخوام چیکار وقتی نفس من تویی

اشک میریختمو نگاهش میکردم سریع لباس تنم کردن بردنم درمانگاه محلشون دکتری که میشناخت رو آوردن بالا سرم تست اکسیژن گرفت و صدای ریه و گفت خانم شما مبتلا شدین اما با توجه به شرایط زمینه ای که دارین خونه برای شما امن تر از درمانگاه و بیمارستانه، باز اگه بخواین براتون بستری میتونم بنویسم اسکن ریه هم تو بیمارستان انجام میشه اما من اینو به شما توصیه نمیکنم

خلاصه این شد که برگشتم منزل و قرار شد هر وقت احساس تنگ نفسم شدیدتر شد به بیمارستان مراجعه کنم

گفتم نگران پسرم هستم گفت اینجا هر روز از بچه کوچیک تا بزرگ میان که مبتلا هستن اما هیچ کدوم از شواهد شمارو ندارن من مطمئنم اگر پسرتون گرفته باشه هم یا رد کرده یا سبک تر از شما میگیره نگران نباش

چقدر بعضی دکترا حرفاشون از بقیه حجت تر هست با اینکه حرف خاصی نزد اما انرژی مثبتش، نگاه مهربون و گرمای دستاش، اصلا مدل حرف زدنش یه دنیا آرامش داشت، اومدم خونه آروم خوابیدم تا غروب، از وقتی هم بیدار شدم تنفسمو تنظیم کردم سعی کردم آرامش خودمو حفظ کنم و حتی یکبارم سرفه نکردم

ممنونم آقای دکتر شعبانیان عزیز

انشااله خداوند متعال به شما و قلب مهربان و روح سرشار از انسانیتتون، سلامتی و خبر و برکت دهد.


اصلا حالم عجیب گرفتست، دستم به نوشتن نمیره

برای عکس ریه میخواستم اقدام کنم دوست پزشکم گفت فقط اسکن ریه جواب قطعی رو میده وقتی کیت تست در دسترس نیست و عکس به درد نمیخوره همین تست بالینی و صدای ریه از عکس مهمتره، گوشیشو گذاشت ده بار گوش داد از ترسش نمیتونست دقت کنه نگران آلوده شدن خودش بود گفتم نمیخواد خودتونو در معرض قرار بدین اسکن بنویسید میرم انجام میدم یکدفعه یه نفس عمیق کشید و گفت قبلا هم خس خس سینه داشتی، بخاطر مشکل قلبی پرسیدم، گفتم نه

و در سکوت چند ثانیه گذشت بعد گفت تا هفتاد درصد تشخیصم متاسفانه درسته احتمالا مبتلا شدی

حال دگرگونی داشتم بلند شدم تشکر کردم و رفتم سمت درب خروجی و گفتم به خانمتون سلام گرم منو برسونید و باز هم ممنونم

صداش لرزش داشت گفت چه به سرعت، بنشینید کمی صحبت کنیم البته با ماسک، لبخند تلخی زدم و به احترامش با بیشترین فاصله ممکن نشستم تا گفت نوید چطوره، بی اختیار اشکم سرازیر شد سریع بلند شد گفت نه نه خواهش میکنم با این اوضاع سینه اصلا گریه نکنید شما باید از تمام حجم ریه استفاده کنید سطح اکسیژن خونتون میفته خطرناکه، اما اصلا ممکن نبود

کمی آروم شدم تو لیوان یه بار مصرف آب برام اورد و گفت چرا اینقدر نگرانی، اون جوونه سیستم ایمنیش قویتر از شماست نگاهش کردم و ادامه داد بخدا جدی میگم خطرش برای اون کمتره

و من اضافه کردم اما ریه دچار ضایعه میشه، نمیشه؟!

گفت نمیدونم.

بهش گفتم میخوام برم بیمارستان یافت آباد بستری بشم چندتا از بچه ها هنوز اونجا هستن، با لحن صریحی گفت خیر اصلا

نگاهمو از پشت ماسک خفن نود و پنج بهش دوختم، گفت منظورم اینه که نباید بری اونجا، اگه یک درصدم احتمال داشته باشه نگرفته باشی اونجا بری قطعا میگیری

از راهنماییش تشکر کردم بلند شدم برم، گفتم به نسیم جان سلام برسون، گفت بزرگیتو، راستی یادته چند سری مسمومیت مواد شیمیایی و کلر داشتی، گفتم آره خوب، گفت بشین ممکنه بهم بگی از چی برای ضدعفونی استفاده میکنی، گفتم جدیدا یه مایع ضدعفونی دست اداره داده و از دامستوس هم برای سرویسها و برای دستگیره و سطوح هم

گفت فکر نمیکنی آنفلونزا داشتی و این حساسیت ریوی بخاطر مواد ضدعفونی سوارش شده

گفتم نمیدونم، واقعا دیگه فکرم کار نمیکنه و ازش خداحافظی کردم

تمام مسیر به رفتن از خونه فکر میکردم ولی نتونستم قاطعانه تصمیم بگیرم اگه نوید ازم گرفته باشه تنها بمونه چی

وای پسرم، کاش تو اینقدر بدنت مثل من داغون نبود، کاش اینهمه مشکلات حساسیتی که داری رو نداشتی عزیز مادر، کاش قویتر بودی

خدایا خودت کمکم کن

باز هم من منزل هستم و بیخوابی اسیرم کرده

دو ساعتی میشه دیگه به وضوح صدای خس خس سینمو میشنوم انگار توی آب، هوا داره قل قل میزنه 

 

 

دیدی آخر یه بار نیومدی ببینمت


امروز آخرین روز سال ۹۸ هستش و من ۹ روزه مبتلا به کرونا هستم، دیشب تنگ نفسم به قدری شدت گرفت که مدام حس خفگی داشتم و از طرفی هم سعی میکردم سرفه نکنم یا اگر هم سرفه کردم با دهان بسته و خفه سرفه کنم البته یه جورایی قرنطینه خانگی هستم و ماسک هم میزنم، مجبور شدم مصرف داروهایی که فعلا برای افرادی مثل من تجویز میکنن رو شروع کنم

قرص کلروکین ۱۵۰ (ضد التهاب و درد)

قرص oseltamivir 75 (ضد ویروس و التهاب، معمولا تجویز نمیکنن مصرفش خطر ایجاد مقاومت دارویی در مقابل آنفلونزا در سالهای آتی هستش اما من مجبورم مصرف کنم تا انشااله سال آینده رو ببینم)

شربت آلوئه ورا (ضد ویروس طبیعی و نرم کننده مخاط ریه)

عسل و سیاه دانه

متوکلوپرامید (تهوع)

دی سیکلومین (اسهال)

اصل کاری هم مانند همیشه نظر حق و دعای خیر دوستان

و اینکه من سرطانو شکست دادم اینکه یه ویروس فسقلیه، عددی نیست، بعله ام کوری میخونم برای کرونا، یه همچین بیمار قوی هستم بنده

اما خوب از همه اینحرفا بگذریم اگر بدی از من دیدین که قطعا هست عزیزی که خیلی وقتها از زیاد دوست داشتنش آزارش دادم حلالم کنید و اینو بدونید من تمام تلاشمو میکنم و قطعا به راحتی تسلیم این فسقلی نمیشم


من کار خاصی برای دوستان انجام نمیدم اما خیلی بهم لطف دارند، غروبی زنگ در رو زدن پسرم رفته پشت اف اف ببینه کیه، میگه مامان یه آقایی اومده فامیلی شمارو میگه، گفتم وایستا بیام، رفتم میبینم یکی از همکاران که با هم همسرویس بودیم هستن خلاصه قسم داد پایین نیاین منم بالا نمیام، عسل از شهرستان آوردم با سیاه دانه میزارم تو اسانسور 

خلاصه کلی شرمنده کردن پسرم میگه مامان کجاییه ایشون لهجه آذری داشتن عسلش مال کجاست، یک لحظه عجیب دلم یادت کرد، گفتم اردبیل


تا امروز، یک هفته است که با این بیماری دست به گریبانم، هنوزم تبم قطع نشده گاهی هم لرز دارم، بدن درد و قلب و ریه، تنگی نفس و سرفه، خلاصه اینکه عوض بهتر شدن وضعیتم رو به وخامته، درگیری ریه هام داره بیشتر میشه، دیشب یکی از دوستانم که پرستار هستن یه قرصی به نام ناپروکسن رو بهم معرفی کردن گشتم تو خونه داشتم عوارضشو خوندم نوشته بود برای کسانی که نارسایی کلیه دارند توصیه نمیشه، اما درد مفاصل و ریه ام اونقدر زیاد بود یه قرص ناپروکسن ژله ای دویست دیشب خوردم انگار آب روی آتش بود آروم شدم شب راحت خوابیدم صبح دوباره درد داشتم یکی دیگه خوردم و الان کلیه هام داره آلارم میده، دیگه نباید بخورم، واقعا مستاصل شدم نمیدونم چیکار کنم با این درد و تب، حالا بگذریم از تنگ نفس و سرفه که امانمو بریده

 

نمیدونم چرا قبل این بیماری اینقدر حس میکردم روزهای آینده ام روزهای خوبیست چرا مانند سالهای گذشته با آمدن بهار غم در دلم ننشسته بود و از آمدن بهار و نوروز امسال خوشحال بودم

شاید رسیدم آخر خط، راحت میشم از زندگی و این تلاش های بیهوده 


من اصلا عددی نیستم قدم سر چشم من گذاشتید من کی باشم که کنیز بی بی زینب کبرا س و اهل و عیال کاروان کربلا بیان عیادتم از ذوقم رو پا بند نبودم چنان اشتیاقی به من داشتند چنان محبتی از نگاه و صدایشان به گوش جانم مینشست که انگار ما سالهاست همدیگر را میشناسیم مادربزرگ خدا بیامرزم هم بودن خلاصه اینکه شادی تمام وجودم را پر کرده نگاهشان از نظرم دور نمیشه نزدیک به پانزده نفر بودند خانم ها و چندین دختر بچه با چادر عربی دیگه اصلا مگه غمی میمونه مگه غصه ای هست هر چی باشه و هر جا که باشه آخر این ماجرا من با پا که سهله با سر میرم

خدایا عاشقتم مرسی


من همیشه فکر میکنم روز اول سال باید خاص باشه باید یه جوری این روز رو با عزیزترینهایت بگذرانی که به یاد ماندنی بشه، ساعت شش صبح بیدار شدم سفره رو چیدم قرآن رو آوردم و دعا خواندم حس عجیبی داشتم نمیدونم چطور توصیفش کنم امیدوارم پسرم از امروز خاطره شادی در ذهنش بمونه

 

 

دیروز غروب حالم بد شد نفس تنگی که چه عرض کنم دیگه حس خفگی داشتم قبلا داده بودم برای روز مبادا تو دفترچه ام اسکن ریه نوشته بودن، زنگ زدم مرکز سی تی و ام آر آی اطهری روبروی بیمارستان جم به واسطه دوستی یه آشنایی اونجا پیدا کردم رفتم وقت گرفتم و اسکن ریه انجام دادم جوابشو که گرفتم حالم دگرگون شد سرم داشت گیج میرفت ریه چپم لوب پایین کاملا سفید شده بود و در ریه سمت راست هم چند نقطه پراکنده سفید بود به اون آقای آشنا گفتم ممنونم خیلی لطف کردین گفت جوابتونو گرفتین میشه نگاهی بندازم شاید بتونم راهنمایی کنم نشونش دادم گفت ریه ها درگیر شدن بیاین اینجا متخصص داریم مشاوره بگیرین رفتم پیشش کلی حرف زدیم گفت اگر تا دو روز دیگه رو به بهبود نرفتی حتما به بیمارستان مراجعه کنید و پسرتونم که نگرانشون هستید دوم فروردین بیارین به این آدرس تست بدن خیالتون راحت بشه

خلاصه اینکه خیالم راحت شد مسیر برام مشخص شد خیلی کارای عقب افتاده دارم که باید انجام بدم و خیالم از بابت نوید هم دوم فروردین راحت میشه اگر خدایی نکرده مثبت باشه میمونم خونه پرستاری بچمو میکنم اگر تستش منفی باشه به امیدخدا اگر حالم همینجور باشه باید برم بیمارستان بستری بشم

ببینیم خدا چی میخواد برامون، توکل به خودش که فقط گره مشکلات به دست خودش باز میشه

 

عیدتون مبارک

انشااله سالی سرشار از سلامتی، شادی و موفقیت داشته باشین انشااله


قرص وحشی هست کل وجود آدمو زیروزبر میکنه اونقدر تهاجمی عمل میکنه که تمام اعضای داخلی بدن رو درگیر میکنه مخصوصا ریه ها رو، تنگ نفسم بیشتر شده احساس میکنم دیگه هیچ فضای خالی برای هوا نداره، از صبح مدام خودمو سرگرم کردم آهنگ گوش دادم صلوات فرستادم باهاش حرف زدم هر کاری که میتونست بهم آرامش بده انجام دادم اما بی فایدست

مدام تشنه ام، گلوم خشکه، خس خس سینه ام هم صدای بد و ترسناکی داره، اونقدر آب، چای و آبلیمو عسل و آب پرتقال خوردم بی نتیجه، درونم مثل آتش گور گرفته، کبدم درد میکنه و کلیه هام

من ازت متنفرم آزیترومایسین

با خودم قسم خورده بودم که دیگه هیچوقت توی کوفتی رو نخورم

نشد


خوب انگار به قولش پایبنده، از سر شب داره میگه مامان نزنه به سرت خوابیدم بزاری بری، تو عجیبترین زنی هستی که دیدم 

اونقدر خندیدم از حرفش، بهش گفتم مگه شما چندتا زن تاحالا دیدی ناقلا، سرخ شد زد زیر خنده

گفتم نترس بهت قول دادم و تا تو به قولت پایبندی منم هستم

 

تنگه نفس امانمو بریده، حس و حال مردم سردشت، حس و حال جانبازان شیمیایی رو خوب درک میکنم مدام سرفه هایم را خفه میکنم بتوانند بخوابند

 

دیشب برام قرص جدید فرستادن بهمراه کلروکین مصرف کنم میگن بیمارانی که قرصای قبلی روشون جواب نمیده آزیترومایسین ۲۵۰ آخرشه، از دیشب اول دو تا و از فردا صبح سه شنبه تا پنج روز، روزی یک عدد باید بخورم، اگه جواب نداد نمیدونم باید چیکار کنم

اما من از این قرص متنفرم، قبلا یه سری مصرفش کردم، خودش چون درگیری ریوی با عامل بیماری رو ایجاد میکنه باعث تنگ نفس بیشتر میشه روی کلیه هم اثر مخربی داره خلاصه اینکه من از همین الان تیر خلاصو به خودم زدم

البته سعی خودمو میکنم این پنج روز طلایی رو خوب زندگی کنم

 


فایده نداشت با دلخوری رفت تو اتاقش درو قفل کرد و داد زد تورو خدا مامان بزار پیشت بمونم

آخه من چیکار کنم پسر جیگر طلام تو نمیبینی مگه این مریضی چی به روز من داره میاره چرا نمیفهمی، میگه تو هیچیت نیست داری خوب میشی من نمیرم آب دستت کی میده

یه دل سیر از دستش گریه کردم لعنتی تو چرا اینقدر خواستنی و مهربونی آخه، آینه دل منی تو، پسرم خدا خودش نگهدارت باشه

همسرم راهی شد رفت محل کارش قرار شد آخر شبها بیاد بره تو اتاقش برای خواب بیاد خونه

نوید جان چرا نرفتی مادر دورت بگرده الهی

بهش گفتم باشه پس من میرم حالا که هر دوتون این مدای تا میکنید بدبختی بیمارستان شهدای یافت آباد که آشنا داشتم دیگه بیمار نمیگیره بیمارستان اصا بسته است تا مریضای فعلیشو مرخص کنه همکار و دوست قدیمیم میگفت هممون بریدیم، بیمارستان پیامبر و فیروزگر هم زنگ زدم نتونستم برای خودم پذیرش بگیرم تصمیم گرفتم برم مهمانسرا که اونم زنگ زدم گفتن پذیرش نداریم نمیتونم راه بیفتم تو خیابون دنبال مسافرخونه، حالم بدتر بشه جلوشون یه سرفه کنم جا بهم نمیدن، مستاصل موندم انگار چاره ای نیست اینا منو از رو بردن، مخصوصا نوید که هیچ رقمه از من نمیبره، پسر نمیدونستم اینقدر خاطرمو میخوای که بخوای خودتو فدا کنی

خلاصه با هم توافق کردیم قرار شد تحت هیچ شرایطی پیش من نیاد من خودم کارامو انجام میدم و فقط برای غذا و دستشویی از اتاقش بیرون بیاد اونم با ماسک و عینک و دستکش، تا بلاخره وضعیت من معلوم بشه کدوم طرفی هستم، در این فاصله دنبال جا برای خودم هم هستم قطعا بتونم شب میزنم بیرون، مگه با خودشه اون بچه است حالیش نیست نمیفهمه چی میگم این بیماری اصلا شوخی نداره در عرض دو روز ریه های منو بلعید

درستش میکنم


پیامک جواب تست کرونا بچه ها اومد، منفیه، هووووررررررااااااا

وای خدایا عاشقتم، دمت گرم اینبارم اساسی حال دادی ها

خیلی خیلی مخلصتم

خوب باید یه برنامه اساسی بریزم این دو تا رو بفرستم برن یا خودم جمع کنم برم، امروز یه جیغ و داد و دیوونه بازی صوری داریم فکر نکنم راحت بتونم بفرستمشون جای امن، مخصوصا آقا پسرمو قلبمو اگه منم ردیفش میکنم

خدایا بازم مرسی، خیلی بامعرفتی


به حساب من سیزده روزه بطور جدی درگیر این بیماری هستم و منو زمین گیر خودش کرده، هعی خوب میشم بعد از چند ساعت باز ریه هام درد داره و نفسم میخواد بند بیاد، اما حس چشاییم برگشته و حس کوربویی که داشتم اندکی بهبود پیدا کرده دیروز برای اولین بار در این مدت بیماریم بوی پیازداغ رو حس کردم و بسیار ذوق زده شدم 

دنیای عجیبیه همیشه معتقد بودم اصل ماجرا از خلقت انسان تجربه حس های متفاوت در زندگیش برای رشد و ترقی روحیش هستش و هیچوقت به پیش پا افتاده ترین حس هاش مثل چشایی، بویایی، لامسه و . زیاد فکر نکرده بودم و حالا میبینم عجب نعمتیه خداییش

خلاصه اینکه قرصام الان تموم شد و من بابد تا الان خوب میشدم و این قصه ریه ها حکایت از آخر خط داره باقیش دیگه صدرصد دست خداست قدرت بشر که ذره ای از قدرت حق است در برابرش کم آورد تا ببینیم خدا چی میخواد برامون آیا اراده خداوندی قرار میگیره تا زیر یه خم این ویروس چقر بد بدنو بگیره

امیدوارم

امید چیز خوبیست، از وقتی بشر زاییده میشود با امید بند نافش را میبرند تا لحظه ای که سر بر سجده ابدی بگذارد و این دنیا را ترک کند

امروز جواب تست نوید و پدرش میاد تمام آرزوم اینه که تست هر دوشون منفی باشه و من با خیال راحت باقی راه پرپیچمو طی کنم

عجیب ترین اتفاق زندگیم شجاعت بی نظیری بود که از همسرم دیدم کنارم مونده و داره پرستاریمو میکنه گفتم اولین روزه قطعا فردا صبح میبینی رفته، مادرشم تماس گرفته بود نگران سلامتش بود گفتم حتما میره اما عجیب بود با امروز میشه سه روز که مردونه پام ایستاده و ازش کلی تشکر کردم و فکر کنم عجیب خسته شده از اینکه اینطور از من میترسه و دوری میکنه ناراحت نیستم همین دوری کردنها در این بیماری کوفتی لازمه تا شاید نگیری، شاید

البته بهش گفتم نمون برو همینکه نگران نویدم کافیه اما ناباورانه غم رو تو چشماش دیدم و اومد حرف بزنه بغض کرد، چقدر دیدن این صحنه اشک مرا درآورد حتما باید اینروزها بیایند حتما باید لب تیغه مرگ قدم بگذارم که مرا ببینی آن از روزهای سرطان این هم از روزهای یرقان

کلا شانس نداشتم از عشق شانسی نداشتم همیشه گیر دوست داشتنهای خرکی مردانی افتادم که اندکی عاشقی بلد نبودند، یکی نمیبیند و یکی میگریزد و اگر بماند سکوتش میکشدت

من برای همه کسانی که در طول عمرم ذره ای دوستم داشتند و دوستشان داشته ام قلب مهربانم را هدیه داده ام مراقب مهربانیهای اطرافیان خود باشیم همیشه خیلی زود دیر میشه

بیا اینم درد جدید، فکر کنم مچ پای چپم آسیب دید خواب رفته بود رفتم کتری رو لنگ لنگان خاموش کنم که پاپیچه شدم

کائنات عزیز ممنونم

والا  


سلام و درود بر حضرت خاتم و فخر دو عالم محمد مصطفی ص که حبیب حق گشت و حلاوت یکتا پرستی را به جهانیان چشاند درود و هزاران صلوات بر ایشان که پیام خودشناسی و خداشناسی را در جهان آکندند و قرآن کلام حق را به ما هدیه دادند، عید مبعث عید شروع بندگی مخلصانه بر تمامی مسلمانان جهان بسیار مبارک باد، هنوز هم هستند مسلمانانی در گوشه گوشه ی دنیا که به جرم اعتقاداتشان عمار گونه و سمیه وار شرحه شرحه می شوند و جای بسیار سپاس دارد از خدای رحمان که در جایی به دنیا آمدیم که به راحتی می توانیم مسلمان باشیم اگر چه مسلمانی ما کجا و مسلمان کجا.


هر چی دارو نیاز بوده مصرف کردم اما سرفه هام قطع نمیشه انگار راه تنفسیم زخم شده خشکی گلو و مخاط بینی اذیتم میکنه هنوزم تنگ نفس دارم شبها کلا بی خوابم فقط چند ساعت سر صبح از شدت خستگی و بیخوابی غش میکنم دیگه سرفه و تنگ نفس حالیم نمیشه

به شدت نگران نوید هستم دیشب سردرد داشت چشماشم میسوخت و درد میکرد کلیه هاشم درد داشت وقتی گفت این مشکلات رو داره داشتم سکته میکردم بعد خودش ادامه داد نگران نباش مال هی چشم تو گوشی دوختن هست گفتم کلیه هات، گفت یه بار خودمو نگهداشتم، کلی باهاش بحث کردم که آخه پسر جان تو این موقعیت باید بیشتر مراقب خودت باشی اینطور با بدنت تا میکنی

اما فکر کنم این حرفارو بخاطر من گفت، بچم داره مریض میشه 

خدایا خودت کمکمون کن


دیشب دکتر زنگ زد گفت تا حالا چهارتا آزیترومایسین خوردی و فردا آخریشه، پنج تا بیشتر نباید بخوری، حالت الان چطوره

بهش گفتم من از زحمات همتون ممنونم و قدردانی میکنم

گفت این جواب من نبود، الان دقیقا حالت چطوره

با صدایی آرام گفتم بهتر از این نمیشه

گفت یعنی بهتر شدی

گفتم حال روحم که خیلی خوبه

گفت داری مثل همیشه از جواب طفره میری، میدونم هیچوقت دروغ نمیگی اما اون چیزی که باید بگی هم نمیگی

خندیدمو گفتم زهره جان به جهان سلام برسون با لبخند سلام برسون، این زیباترین سکانس دنیاست فرصتهاتو از دست نده

عصبانی شد گفت جهان بارها این سکانسو از من تجربه کرده نمیخوای بگی حالت چطوره

گفتم خوش بحالت و خوش بحالش، نمیدونی چه نعمت بزرگی داری، فیس تو فیس بهش گفتی تمام دنیاته، حتما باور کرده

گفت نه تو خوب نیستی، فردا صبح زنگ میزنم بحرفیم

گفتم اگر عمری بود


هنوز هم ادامه میدهم تازه فهمیدم بیشتر از این قرص آنچه آزارم میدهد صبر از کف دادن و گم کردن آرامش است، با تمرکز بر صبر و آرامش توانستم تنگ نفسم را مهار کنم البته تا حدودی

اما من واقعا دارم خسته میشم انرژی و توان جسمیم هم تحلیل رفته با کوچکترین کم طاقتی که بر وجودم چیره میشود اعصابم به هم میریزد ریتم نفسهایم به هم میخورد و دچار تنگ نفس بیشتری می شوم

آرامشم 

باید مراقب آرامشم باشم 


هیچی مثل نظافت بعد از یه بیماری سنگین حال منو خوب نمیکنه

صبح که بلند شدم حالم خیلی خوب بود نتونستم دیگه تو رختخواب بمونم، بیست روزه خوابیدم میدونی یعنی چی

خداروشکر حالم بهتره، ریختم تمام وسایل دوروبرمو که مثل بازار شام شده بود شستمو ضدعفونی کردم تشک هم گذاشتم تو یه مشمای بزرگ که بندازمش بیرون، پتومو کردم تو ماشین لباسشویی، متکا و قرصای دوروبرمو انداختم تو ژاول پارت، خلاصه هر چی دم دستم بود از ساعت پنج صبح دارم میشورم، بلاخره تموم شد. یه دستی به موهای درهم و ژولیدم کشیدم چقدر بلند شده میخواستم قبل سال نو بدم نوید برام کوتاه کنه، من نمیفهمم همه پیر میشن موهاشون کم پشت میشه هزار مدل رنگ میکنن و مدلهای مختلف کوتاه میکنن این موهای من نمیخواد بریزه، از وقتی یادم میاد جز گیس بافت مدل دیگه ای نداشته و همیشه از شستنش عاجزم از بس زیاده، حالا خیلیا که حرف میفته با یه لحن عاجزانه ای میگن نگو توروخدا همه آرزوشونه.

من نمیفهمم چرا آرزوهای من با همه فرق داره، مثلا همین تو که شدی عمر من و نفسم، چرا باید خرما بر نخیل باشد و اینقدر دست من کوتاه

بگذریم دوباره داغ دلمان تازه میشود وقتی خاطرات سال نود تاکنون را به یاد می اوریم مخصوصا پاییز سال نود و دو که دونفره شدی، هعی پیشونی نوشت کی تورو اینقد سیاه نوشت

خلاصه آقا من زنده ام کرونا نیز برای ما عددی نبود حالا تا دیروز داشتم میمردما

دیشب دوست دکترم زنگ زد حالمو بپرسه گفتم چنینمو چنانم نزاشت حال خوبم پایدار بمونه به فکر بردمو گفت بیست درصد احتمال بازگشت داره مراقب خودت باش و فکر نکن حالت خوب شده منم که چقدر معلومه به حرفاش توجه کردم منو ببخش زهره جان قصدم توهین به علمت و سالها درس خوندنت نیست من نمیتونم وقتی حالم خوبه تو رختخواب بخوابمو از زندگیم راضی باشم حالم دیگه داشت از این وضعیت بهم میخورد شرمنده گلم

وای خداجونم مرسی خیلی جیگری

هنوزم سرفه میکنم اما مهم نیست فقط باید سعی کنم به تغذیه ام برسم و مسائل بهداشت فردی رو رعایت کنم ایشالا که بچه ها از من نمیگیرن به امید خدای مهربون

دمت گرم خداییش بدجور خدای مهربونی هستی خیلی میخوامت ناجور

اینم عشق بازیهای منو خداست اینم یه مدلشه دیگه همش که نباید ربنا سرداد گاهی باید با خدات داش مشتی اختلاط کنی خیلی هم کیف میده بعله

باتشکر از همراهان و دوستان گرامی که این مدت حضورشون قوت قلب بود و توصیه های خوبی هم اتفاقا داشتن ایشالا تو شادیهاتون جبران کنم یا علی


این روز گذشته را در کنار خانواده و با یاد ماندنی ترین اسطوره عشق در روحو روانم گذراندم و بسیار از سلامتی خود شادمانه جشن گرفتم و خدا را شکر کردم که باز هم توانستم یک روز زیبا برای عزیزانم خلق کنم، میدانی از تو یاد گرفته ام که منتظر آمدن روزهای خوب نباشم بلکه آن را در کنار خانواده بیافرینم، درس بزرگیست همیشه یادم می ماند اصولا شاگر زیاد خنگی نیستم

امروز اما خودمان را شهید کردیم اما نتوانستیم دل از گیسوی بافته مان بکنیم و آن را مدل دار کوتاه کنیم و رنگ و مش نماییم، گویا در من زنی از دوره قاجار زندگی می کند که همه چیز را با رنگ و بوی با اصالت ن قدیمی خواهان است و مدرنیته در زندگی اش معنا ندارد حتی در عاشقی هایش هم مانند گذشتگان بسیار پایبند و کله خر است.

خلاصه که این منم با تمام ویژگی های خاصم، سلام


امروز صبح پیامک اومد برام که تست کرونا منفی بوده و دیگه این ویروس لعنتی تو ریه های من زندگی نمیکنه و فقط تا دو هفته باید جانب احتیاط رو نگهدارم و ماسک و دستکش و ضدعفونی داخل منزل رعایت بشه

اما واقعا انرژی که این بیماری از من گرفته حالا حالاها برنمیگرده با کوچکترین فعالیتی سریع خسته میشم بی حال میشم فشارم میفته

صبح که خبر منفی بودن تست بهم رسید هیجان زده و خوشحال شدم پسرم روی پا بند نبود و همسرم اشک شوق ریخت، به خودم مسلط شدم و نزدیک ظهر بلند شدم به پاس زحماتشون یه غذای خوب که دوست دارند بپزم

گوشت چرخ کرده و مرغ و فلفل دلمه و قارچ و. رو آماده کردم خمیر پیتزا گرفتم و دلتون نخواد براشون پیتزا پختم غذاشونو سرو کردم خودم هم چند تکه خوردم و بعد نیم ساعت دیگه نفهمیدم چی شد چشمامو که باز کردم نشسته بودن بالاسرم و قرص زیرزبونی تو دهانم بود حمله قلبی داشتم فکر کن یه غذا درست کردن اینقدر منو خسته کنه که از حال برم کلی ازشون عذرخواهی کردم و قول دادم دیگه خودمو خسته نکنم یعنی تا من خوب بشم این دوتا پوست انداختن طفلیا

الان خوبه خوبم و باید سعی کنم آروم باشم

خدا کنه زودتر خوب بشم واقعا این مدل زندگی کردن برای من که دنیایی انرژی و فعالیتم فاجعه است اصلا تحملشو ندارم 

اینم از دوران نقاهت این بیماری کوفتی

والا سرطان داشتم اینقدر اذیت نشدم که تو این چند وقت هعی جون دادم، خدا کنه زودتر این بیماری تموم بشه و همه به آسایش برسیم


عنوان این پست رو من مردم، کلی براش غش و ضعف رفتمو خندیدم :))

امروز اولین روز کاریم در سال جدید بود، مدام اعضای خانوادم که خیلیاشونم به تازگی متوجه بیماریم شدن خواهر و برادرام یکی یکی با خبر شدن که امروز رفتم سرکار، هعی زنگ زدن دعوام کردن که چرا استراحت نکردم چرا رفتم از خونه بیرون، این دلواپسیهاشون برام ارزشمنده اما واقعیت اینه که تو دفتر ما به دلیل کوتاهی و بی مسوولیتی یکی از کارشناسا، شش نفر دیگه از جمله من مبتلا شدیم و فقط سه نفر سالم موندن که طفلیها تو این مدت جور بقیه رو کشیدن دیگه وقتی بقیه هنوز حالشون مساعد نیست و دو نفرشون که مثل من خوب هستن شنبه و یکشنبه رو رفتن اداره فقط جهت خالی نبودن دفتر، منم خوب امروز باید میرفتم اصلا طفلی مدیر دو شب پیش با زبون بی زبونی گفت میری اداره، منم گفتم هستم در خدمتتون، خلاصه اینکه من اسکن ریه ام اوکی بود و احتمالا تست که دادم هم جوابش فردا بیاد منفی باشه دکتر اجازه خروج از منزل رو داد و گفت تمام افراد مثل من گر چه اسکن خوبه اما ممکنه تست مثبت باشه که تا دو هفته دیگه کاملا بهبود پیدا میکنن و تو این مدت ناقل مخفی بدون علامت هستن و می بایست جانب احتیاط رو رعایت کنن و ماسک و دستکش داشته باشن منم که اصلا الان یک ماهه حتی در منزل هم ماسک و دستکش دارم و خلاصه اینکه با تدابیر پزشکی و بهداشتی گفته شده رفتیم سرکار، هیچکس هم نبود فقط نشستم ساعت دو شد برگشتم منزل، دکتر دیروز گفت خیلی به ندرت دیده شده بیماری مجددا عود کنه ولی باید حواست به تعداد نفسها و درجه تب باشه

یه چیز جالب بگم اونقدر اون بخش از صورتم زیر ماسک مونده و نور نخورده که رنگ پوستم با بقیه صورتم یه درجه روشنتر و صافتر شده و لکهاش کمتر شده، این هم از مواهب کرونا و ماسک :))

البته عوارض این بیماری که کاهش حجم ریه هست اصلا صرفش به مبتلا شدن نیست میدونید که خانما :)))) تلاش نکنید بگیریدا، والا :))

همکارم میگه من اگه همچین موهبتی پیدا کنم از ابتلا نمی ترسم گفتم دختر هیچی مثل خواب راحت نیست پوست کیلو چنده، حالا من شوخی میکنم زیاد بهم سخت نگذره اما هزار راه عالی برای داشتن پوست خوب هست بیخیال، گفت بابا شوخی کردم، گفتم اونقدر این مریضی کوفتیه که حتی شوخیشم قشنگ نیست

در محوطه قدمی هم زدم و سرم هوا خورد و کلی یادت کردم و تو را مردم که اینقدر عشقی، میدانی که :)


روی تختش نشسته بود، رفتم به اتاقش و جلوی پایش روی زمین نشستم، سرش تو گوشی بود متوجه من که شد لبخند زد، گفت به به خوش اومدی بانوی قلبم، نگاهش کردم گفتم من از نوشتن دست کشیدم تو شاعر شدی مهربانم، چشمان درشت و قهوه ای مواجش را در چشمانم خیره کرد و دستهایم را در دستانش گرفت، گفتم میدونستی تو فکرشم کارای گذرنامتو انجام بدم برای ادامه تحصیل یه کاری برات بکنم شاید بتونم بفرستمت کانادا یا یه جای خوب که بتونی برای خودت آینده جدیدی را رقم بزنی، گفت چی، میخوای چیکار کنی، دوباره حرفمو تکرار کردم، گفت به اتفاق هم دیگه؟! گفتم به اتفاق کی؟! نه! فقط خودت، دیگه هیچی نگفت فقط سکوت کرد و در چشمانم خیره نگاه کرد، هنوز دستانش در دستانم بود گرمو مهربان، به یاد بچگیهایش که میخواستیم به هم بگوییم حواسمان به هم هست و محبت خود را نشان دهیم چندبار دستانش را در دستانم فشار آرامی دادم، اما فقط خیره نگاهم کرد و دستانم را فشار نداد فقط نگاهم کرد تا اشک در چشمانش حلقه شد، گفتم پسر چی شد تو دیگه مرد شدی، گفت آره زودتر از اینکه مرد بشم از تو مردونگی یاد گرفتم با اینکه تو مادرمی، من قبل اینکه مرد بشم از تو معرفت یاد گرفتم عشق یاد گرفتم مهربانی کردن محکم بودن مردم کشورم را دوست داشتن، من قبل مرد شدن خیلی چیزهای دیگری هم یاد گرفتم، من هیچ کجا نمیروم چون تو همراهم نیستی چون این خاک و این مردم پشت من هستن نه آینده ای که فکر میکنی قراره بسازم که بشه پشتم

واقعا حرفی برای گفتن نداشتم، فقط بغض گلویم را گرفت و به او گفتم من باید قبل از این فکرش را میکردم و نمی گذاشتم اینقدر زود بزرگ بشوی، مرد بشوی من باید در کنار قلب مهربانت، خشونت و سردی زندگی را و جنگیدن برای بیشتر خواستن را هم به بلور سلولهای درخشانت اضافه میکردم مرد کوچک ماه و خورشیدم


امروز در هوای چشمانت و تپش های قلب مهربانت

دلم می خواهد به نسیم بگویم؛

زنها را باید بویید و بوسید و نوازش کرد ورای جنس و جنسیت

زنها را باید محکم بغل کرد و به آغوش کشید و موهایشان را شانه زد و انگشتان خود را در میان پیچ و تاب مواج گیسوانشان به رقص درآورد و ملودی روحشان را نواخت

آری، به زنها باید بغل بغل آرامش و امنیت داد ورای تمام حس زن بودنشان

این مدل مردها عجیب لایق ستایش و عشق هستند

عجیب.


واقعا آن چیزی که در امر مدیریت مدیران گم شده است شعور، معرفت و عدالت است

مدیر ما انگار کرونای مغزی گرفته :)))

وقتی تصادف کرده بودم در منزل استراحت میکردم رییس گروهم کرد وقتی کرونا گرفتم در منزل استراحت میکردم عزلم کرد

:)))

البته که منو اینهمه خوشبختی میشه آخه

واقعا هر چه مسوولیت کمتری داشته باشی راحتتری و آرامشت بیشتر است من نه تنها ناراحت نشدم بلکه ته دلم قینج رفت که آخیش راحت شدم

کلا از دستور دادن بیزارم و از اینکه یکی کوتاهی کنه کارشو پشت گوش بندازه که دیوانه میشوم و این مدت هم عجیب برایم سخت گذشت

کلا یکی که کل وجود و روحو روانش در بند عشق است و به هر چه مینگرد یکهو در بطن آفرینش غرق میشود نباید مدیر باشد مسوول باشد باید او را رها کنند خودش کارش را انجام میدهد و لابلای هر ثانیه کارش در دلش کلی عشق را میمیرد 

پنجره ای که نزدیک میزکارم هست و من گاهی بیشتر از گاهی در طبیعت پشت آن گم میشوم از بزرگترین نعمات پروردگار به من است مخصوصا اینکه باران هم ببارد درست مثل امروز :))

رهایی، آزادی سلام

عشق، دنیا، زندگی سلام

 

 

سوتفاهم هم خودت داری

:))


برخی نعمات که به ما اعطا شده است آنقدر بدیهی به نظر می رسند که از وجودشان غافلیم و شاید تابحال بابتش هیچ شکری بجا نیاورده باشیم من امروز میخواهم بگویم چقدر خوشحالم وقتی قالب صابون را در دستم گرفتم بوی آن را حس کردم تابحال یادم نمی آید که از بوی صابون گلنار اینقدر ذوق کرده باشم ببین این کرونا چه اثرات مثبتی هم داشته، قدر سلامتی و قدر نفسها و ثانیه های آرامش، قدر توانایی بویایی و همینطور چشایی را بیشتر میدانم

خدایا مرسی  


چیزی که ذهن مرا به خود مشغول کرده بود و باعث شد آیین ادیان غیر ابراهیمی را بررسی کنم پیدا کردن نقطه اشتراک همه ادیان بود و با بررسی اهداف بودا و آیین تبت به نتایج جالبی رسیدم، همان اشتراک ادیان

در عرفان و سیر و سلوک عرفایی نیز همان موضوعات مطرح است

بوداسف bodasef کسی است که شوق رسیدن به روشن شدگی را در خود پدید آورده است. عبارت معروفی در این آیین هست که می گوید:

پدید آوردن شوق، یعنی در آرزوی روشن شدگی کامل بودن، برای خیر و بهروزی دیگران.

نتیجه تمام این صحبتها اینکه: بوداسف دو هدف دارد

یکی خیر و بهروزی دیگران، دوم روشن شدگی خویش

رهایی همه جانداران از رنج هدف اصلی اوست و رسیدن به بودا نیز برای تحقق بخشیدن به مقصود اول است.

اشتیاق به روشن شدگی دو گونه است: شوق آرزومندانه به روشن شدگی و شوق عملی به روشن شدگی.

که این دو را می توان به آرزوی رفتن به جایی یا عملا به مسافرت رفتن مقایسه کرد.

اشتیاق آرزومندانه به روشن شدگی، میل حقیقی به بودا شدن است برای خیر و بهروزی همه جانداران.

یعنی من با رسیدن به بوداگی می کوشم برای خیر دیگران، آموزه های سه گردونه را مطابق توانایی هایشان به آنان تعلیم دهم.

سپس می گوید بالاترین خیری که یک بودا می تواند برساند و بالاترین توانایی که یک بوداسف در این راه طولانی در پی آن است، تعلیم عملی این آیین است.

چهار بیکرانه مهم در این آیین؛ یکسان دلی، مهر، غمخوارگی و شادی است.

وقتی تمام اینها را در کنار فلسفه ادیان الهی قرار میدهم میبینم همه حرفها و آموزه ها یکیست در الفاظ متفاوت

و همه آنها یک مرکزیت دارد: میل به تمام خوبیها، خودشناسی و خیر دیگران.

در حقیقت یک عارف هم مسلمان است هم مسیحی، بودایی، تبتی و

 

پیدا شدم، پیدا شدم

پیدای ناپیدا شدم

شیدا شدم

من او بودم

من او شدم

با او بودم

بی او شدم

در عشق او چون او شدم

زین رو چونین بی سو شدم

در عشق او چون او شدم

چون او چون او چون او شدم

شیدا شدم

پیدا شدم

 

ای مطرب خوش قاقا، تو قی قی و من قوقو

تو دق دق و من حق حق، تو هی هی و من هوهو

ای شاخ درخت گل، ای ناطق امر قل

تو کبک صفت بوبو، من فاخته صفت کوکو


کتاب رمان ملت عشق؛ عمدهٔ داستان دربارهٔ احوالات و ارتباط شمس و مولوی است و کم‌ترین بخش‌های کتاب از زبان این دو شخصیت، روایت شده‌است و سعی شده تا از نگاه و زاویه‌های گوناگون که همان شخصیت‌های دیگر داستان هستند به این دو نفر، پرداخته شود. نویسنده در این کتاب، سعی کرده به موازات هم دو داستان و در حقیقت زندگی شخصیت‌های دو دورهٔ زمانی را پیش ببرد.

دورهٔ اول در حدود ۶۳۹ تا ۶۴۵ قمری و دورهٔ دوم عصر حاضر می‌باشد. از ویژگی‌های جالب کتاب این است که در حدود بیست راوی مختلف دارد و در ابتدای هر بخش راوی آن نیز ذکر می‌شود.
به هیچ متمم و صفتی نیاز ندارد عشق
خود به تنهایی دنیایی است عشق
یا درست در میانش هستی، در آتشش
یا بیرونش هستی، در حسرتش…
❤️
ملت عشق از همه دین ها جداست
عاشقان را ملت و مذهب خداست


من به درد بخش تخصصی نمیخورم

بخش تخصصی یه چیزای دیگه هم بغیر از تخصص میخواد که من ندارم

ببخشید آقای دکتر من هنوزم میخوام برگردم دفتر معاونت

لطفا

 

مدیر:

من نیروی خوبمو از دست نمیدم

 

 

آره شما نیروی خوبتونو از دست نمیدین، فقط با اینکاراتون دقش میدین

پایان مکالمه


مرور خاطرات گذشته همیشه حس عجیبی برایم به ارمغان آورده احساسی از جنس ابرهای باران زای پاییزی که وقتی بر سر سبزه زاران می رسند دیگر توان مقاومت ندارند و فرو میریزند

امروز از آن قسمت از قصه عشقم برایت گفتم که نمیدانستی یا کمتر میدانستی حالا تو تمامش را میدانی از ابتدا تا انتهای شورانگیزی که همچنان ادامه دارد

خوبست فرصتش دست داد از ابتدایش هم برایت نوشتم حالا اگر روزی نباشم قصه عاشقانه مان بی سر و ته نیست

مراقب خودت باش و همیشه یادت باشد زنی در این دنیا زندگی کرده است که عاشقانه تو را پرستیده است

همین


اینروزها  با اینکه بسیار ناخوش احوالم و درد قلبم و سرفه ها امانم را بریده است اما از ذوقم روی ابرها بودم، هم خوشحال بودم و هم حس میکردم شانه هایم سنگین تر شده است، نمیدانم چه حکایتیست که عمه شدن برای من، همیشه توام با حس مسئولیت برای فرد جدید خانواده بوده است، شاید برای همه همینطور است، شاید این حس از کربلا و عمه سادات خانم زینب کبری (س) شروع شده است ❤️

نورا جان دختر قشنگم تولدت برای هممون مبارک باشد و انشااله زیر سایه حضرت حق و ائمه اطهار علیهم السلام فرزند صالح پدر و مادرت باشی عزیز عمه

دلم میخواهد خانم شدنت را ببینم، عجب دختری باشی شما که مادرت اینقدر خانم و صبور و پدرت اینقدر رئوف و مهربان است، داداش امین عزیزم فرزند کوچک خانواده، هنوز هم فکر اینکه تو پدر شدی اعماق قلبم را از خوشحالی می لرزاند❤️

 

انشااله به نظر خانم فاطمه زهرا (س) دامن همه خانم ها که دلشان نی نی می خواهد سبز باشد، هیچ حسی بالاتر از احساس مادر و یا پدر بودن، نیست. 

 

نورا    

۱۴۰۲/۰۵/۳۰

ساعت ۸:۰۶ صبح 

ببین چقدر خاطرت برای عمه عزیز است که با این حالش، تک تک ثانیه ها را در بیمارستان منتظر آمدنت بودم، پنجشنبه غروب هم که از تو جدا شدم همان لحظه دلم برایت تنگ شد عزیزدلم، دختر آرام و دلنشینم 

اولین نگاهت را در عمق چشمانم به یادگار نگاهداشته ام

❤️❤️

 


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها